در جستجوی چارچوب سبکی که قرار دارم در ژورنالیزم تخصصی فارسی ایجاد کنم به رمان نویسان افغانستانی رسیدم تا از روی قلم آنها سیاه مشق فارسی دری یاد بگیرم. این جستجو با رمان و ادبیات شروع شد و در میانه راه به کلاس درس اقتصاد توسعه تبدیل شد. برخلاف تمایل ام که اصرار بر نوشته های هفتصد کلمه ای دارم این پست را در 1500 کلمه نوشتم. تنها چیزی که می توانم در مقابل خستگی شما از بلندی آن بگویم نقلی از ویندوز فارسی است؛ «لطفا اندکی صبور باشید ...»
پ.ن: تصویر بالا عکس سجاد سامانی شاعر ایرانی است. با رمان نویسان افغانستانی اشتباه نشود.
پ.ن2: این پست به هیچ وجه به دنبال انتقاد از عزیزان عزیزتر از جان افغانستانی نیست.
برای تقویت قلم و قوه روزنامه نگاری نیاز به مطالعه ادبیات و رمان را با مغز استخوانم درک کردم. وقتی دیدم ضعف سایر دوستان روزنامهنگار هم در استفاده از تکنیکهای داستان نویسی و روایت است، تصمیم گرفتم به سراغ نویسندههای فارسی معاصر بروم. تا اینجای کار وبسایت Ermia.ir با نثر زیبا و بیانی که از سابقه روزنامهنگاری صاحبش بینصیب نمانده است خیلی به کمکم آمد. روده درازی نکنم، رضا امیرخانی البته زیاد اما ناکافی بود، پس به این نتیجه رسیدم که راه ورود به مدینه فارسی مثل هر شهر دیگری«درب» آن است پس به تکاپو افتادم تا از مردم فارسی دری – تاجیکستانیها و افغانستانیها- نویسندگانی پیدا کنم تا لغات اصیل فارسیام دور از تاثیر مقالاتی که به زبان اجنبی انگلیسی میخوانم و مینویسم غنی شود.
از دوست خوبم سجاد سامانی عزیز که این روزها «تازه از راه رسیده» و شاعران نسل جدید کشور پس از انتشار «ایما» برای او میان خود جایی باز کردهاند درخواست کمک کردم. آخر جز خالد حسینی کس دیگری را نمیشناختم و خالد هم همه رمانهای خودش را اول به انگلیسی مینویسد.
روی خط مجازی رفتم و به سجاد دوستداشتنی «تلگرام» زدم:
من: میتوانی برایم لیستی از نویسندههای شناخته شده افغان را پیدا کنی؟
سجّاد: بگذار تا از یکی از شاعران افغانستانی بپرسم.
یک روز و یک بعد از ظهر بعد:
سجّاد: کارهای عاصف سلطان زاده.. به اون معنا گویش افعانستان نیست...دانمارک چاپ شده. کارهایی در نشر تاک در کابل...هست.. که در ایران مجوز نمیدن. افغانی کِشی.. در مورد دختر افغانی. سنگ صبور..عتیق رحیمی.. از فرانسه به فارسی تجربه شده. اون هایی که در ایران هست بیشتر ترجمه س... .هزار توی خواب و اختناق ... کتاب احمد مدقق ...که نثرش عالیه تا سال اینده در ایران چاپ میشه، محمد حسین محمدی..داستان از یاد رفتم... بلوای خفتگان... از محمد حسین محمدی
من وقتی بر حسب عادت شاعرهای افغانستانی را افغانی خطاب میکردم بهشان بر میخورد و میگفتند به ما نگویید افغانی.
من: میدانم. اما به خاطر معاشرتی که در زندگی با مردم این سرزمین دوست داشتنی داشتم، میدانم افغان نام یک قوم هست و به خاطر همین به جای افغانی آنها را افغان خطاب میکنم. هئوز افغانستانی روی زبانم خوب نمیچرخد. البته فکر کنم به این خاطر که افغانها در اصل همان قوم پشتون هستند که از قضا با افغانستانیهای مقیم ایران که عموما هزارهها هستند که رابطه حسنهای ندارند، نام افغان برای این برادرهای همدل و همزبان ما سنگین میآید.
سجّاد: درست است. من هم اولعادت نداشتم اما خودم را عادت دادم. ما در ایران خیلی نسبت به افغانستان بد رفتار کردیم.
از آن روز تصمیم گرفتم دیگر از نام افغان فقط برای اشاره به پشتونها استفاده کنم و در مواجهه با عزیزان دلم آنها را افغانستانی خطاب کنم. اما همچنان این مساله که افغانستانیهای مقیم ایران از نام «افغان» پرهیز میکنند در ذهنم رژه میرفت ...
به جستجوی نویسندگان افغانستانی ادامه میدادم که به جایی به اسم «خانه ادبیات افغانستان» در تهران برخوردم که جلسه نقد کتابی از خانم «تینا محمد حسینی» به نام «برادرم، رمضان» در آن برگزار شده بود. تاریخ انتشار خبر سال 1391 بود. مثل همیشه به ناچار سهم من از این دیر رسیدن یافتن چکیدهای از مطالب ارایه شده در جلسه در سایتهای خبری بود. در همین اثنا به نام «دکتر زواری منتقد افغانستانی» برخوردم و آن را برای مطالعات بعدیام به خاطر سپردم. چیزی که بیشتر از این نام روی خاطر من حک شد، تیتر خبرگزاری بخدی از نقد دکتر زواری بر «برادرم رمضان» بود: «فردگرایی و فرار از مسایل تاریخی؛ بررسی داستانهای تینا محمد حسینی در تهران»
جالب شد! من از مطالعات سخت و خشن اقتصاد توسعه به ادبیات پناه برده بودم و انگار دوباره ادبیات من را به همان زمین خشک و بیتعارف علمی باز گردانده بود! برای این که روشنتر شود، بریده نقد دکتر زوارهای بر «برادرم رمضان» را عینا از این جریده مجازی نقل میکنم:
«به باور زواری، نویسنده کتاب "برادرم رمضان"، بیشتر به فردگرایی، توجه دارد و در داستانهای او، دغدغه اجتماعی کمتر دیده میشود و به نوعی از مسایل تاریخی گریزان است. به گفته او، ویژگی مهم این مجموعه عدم دلبستگی نویسنده به نام جغرافیای افغانستان است. وطن در این داستانها یا حضور ندارد و یا در نا کجا آباد ذهن نویسنده است. اما نظیر برخی از نویسندگان که سعی می کنند با سیاه نشان دادن وطن، هویتی برای خود دست و پا کنند، خانم محمدحسینی به دنبال آن نیست. این یک توفیق است. از حسن دیگر این مجموعه عدم مشکلات دستوری زبان و تسلط زبانی نویسنده بسیار قابل توجه است. دکتر زواری در بخش پایانی سخنان خود خطاب به نویسندگان جوان و محمدحسینی که از وطن رانده شده و در سرزمین مهاجرت هم پذیرفته نشده اند گفت:" مشکل این است که اگر کسی با زبان خود و هویت فرهنگی خود آشنایی نداشته باشد و بنویسد، دچار انزوای ناخواسته خواهد شد. کناره گیری از مسایل اجتماعی ممکن است در جاهایی از نظر زیبایی شناختی مطلوب واقع شود، ولی از نظر جامعه شناختی عیب بزرگی است. "»
گیج شدم. تا دیروز گریز از نام افغان را به خاطر سادهانگاری مردمشناسانهای که در اطلاق این عنوان به همه افغانستانیها وجود داشت به جان پذیرفته بودم. اما امروز هویت افغانستان است که نویسندهای افغانستانی در کتاب خود از آن میگریزد و نویسنده افغانستانی دیگری به شیوه نقد ادبی به آن میتازد!
از آن موقع تصمیم گرفتم تا هر از گاهی سری به درگاه مجازی خانه ادبیات افغانستان بزنم، اما این سوال که چرا برخی افغانستانیها از هویت افغانستانی خودشان بیخبر و گریزاناند با مساله قبلی – گریز هزارهها از نام افغان که مختصّ پشتونها است – در ذهنم کشتی میگرفت ...
دوباره تصمیم گرفتم سراغ پدر ارمیا و بیوتن بروم. هر از گاهی نوشتهای از وبلاگ – یا شاید هم وبسایت – امیرخانی را در جستجوی عبارتی نغز یا لغتی جدید میکاویدم که به پستی رسیدم که برای ذهن من به مثابه آتش بس و رفع اختلاف بین سوالها و مسالهها بود؛ «گذر از پنج دری دلگیر به هشتی دلباز (بندهایی از بلوچستان) »
هرچه امیرخانی از دیدار با بلوچ خوشپوش دنیا دیده در چابهار و اشتباهش در انتخاب عنوان «داستان سیستان» بر سفرنامهاش به سیستان و بلوچستان گفت را میگذارم تا خودتان بخوانید. چیزی که من را تکان داد و آشفتگیام را سامان بخشید، این بریده بود:
«از سفر افغانستان که بازگشتم، بسیاری از مردمان که چندان اهل مطالعه نبودند، نظرم را راجع به افغانستان میپرسیدند ... و میخواستند که به سرعت نظرم را راجع به افغانستان و خصوصا فاصلهی ما با افغانستان بیان کنم. سوال اصلی را معمولا با زیرساختهای اقتصادی جواب میدادم.
به گمان من فاصلهی زیرساختهای اقتصادی ما با افغانستان چیزی حدود بیست سال بود. افغانستان، سالی که من دیدمش، هیچ جادهی چهارباندهای نداشت. برق سراسری نداشت. پوشش زمینی تقویتکنندهی شبکهی فرستندههای رادیویی و تلویزیونی سراسری نداشت. تلفن کابلی پوشش وسیعی نداشت و... این یعنی سی سال فاصله. ... معمولا بیفاصله مخاطب میپرسید که فاصلهی سیاسی چهقدر است و من به راحتی جواب میدادم که فاصلهی انقلاب اسلامی تا لویی جرگهی اول. دولت بازرگان تا دولت کرزی... نزدیک سی سال. تبیین ارادهی مردم در قالب انتخابات و حق رای یکی از شاخصهای جدی بود.
اما بعد که با خودم خلوت میکردم، شهودی، عددِ بیست و سی را فاصلهی درستی نمیدانستم. بارها در این ژرفای فاصله غور کرده بودم و عاقبت دریافته بودم که فاصلهی واقعی یک فاصلهی تمدنی است در تعریف هویت ملی. در افغانستان معمولا کسی خود را افغانستانی نمیداند. یکی خود را پشتون میداند و دیگری هزاره و دیگری ازبک و دیگری تاجیک و دیگری بلوچ و دیگری ترکمن... از نگاهی دیگر که وارد شوی کسی خود را سنی میداند و دیگری شیعه... این که ما امروز پیش از هر صفت و مضافالیه دیگری خود را ایرانی میدانیم یک دستآورد تمدنی است. و در این دستآورد دست کم صد سال از همسایه جلوتریم. این فاصلهی اصلی ماست.»
و این هم دستاور سفر مجازی من در نوشتههای اهل قلم است! گریز از جغرافیا و هویت افغانستان و به جای آن تاکید یر قومیت و طایفه نکته کانونی تفاوت توسعه دو ملتی هستند که بیش از همه در تاریخ و فرهنگ اشتراک دارند. راست است که میگویند ادبیات آینه جامعه است! برای عزیزانی نمینویسم که گاه و بیگاه با تقلیل توسعه اقتصادی به انواع دیگ بخار و بویلرها در پالایشگاهها در مصاحبه با روزنامهنگاران آماتور و کم مطالعه سخنپراکنی میکنند و هرچه اهل دانش در اصلاح دید مردم سرزمین ایران به تمدن و توسعه رشتهاند را پنبه مینمایند؛ برای دوستانی مینویسم که فهمیدهاند دانش اقتصاد قریب به دو دهه است که به این نکته پیبرده است که باید فاصله توسعهای تمدنها و پاسخ سوال معروف «چرا کشورها شکست میخورند» را در جایی بیابند که تاکنون کمتر دست آمار و مدلهای اقتصاد سنجی و افاضه فضلهای اقتصاد والراسی به آن رسیدهاست؛ جایی که نام آن را «زیرساختهای اجتماعی» گذاشتهاند. جایی که سالهاست عاجم اوغلو و همکاران او در ام آی تی با مدد از دانش بینرشتهای اقتصاد سیاسی و مطالعه دقیق تاریخ ملتها در آن لنگر انداختهاند تا اولین کسانی باشند تا به تصور بشری از بنیادیترین «چیز» هایی که تعیینکننده شکست و پیروزی ملتها در توسعه اقتصادی هستند شکل بدهند. اگرچه هنوز این دستاوردهای نظری آنقدر تُنک هستند که فقط میتوان نام آنها را «چیز» نامید، اما اهل علماش میدانند همین چیزها آنقدر تکان دهنده بودهاند که یکسره تلقی معاصر بشر از توسعه اقتصادی را در دهسال به اندازه نیم قرن جابجا کردهاند؛ هرچند نمیدانم نسیم آن کی به خواب زمستانه سنگین سیاستمدارانی که هنوز در «اجماع واشنگتن» به دنبال رویای صادقه توسعه این سرزمین هستند خواهد رسید.